...

تو سر ریز تمام خواسته های منی- تو تمام ناتمام منی

...

تو سر ریز تمام خواسته های منی- تو تمام ناتمام منی

خداحافظ

تا پنجره های خیس باران خورده

تا عطر پونه های سبز

تا جاری چشمه های زلال

بدرود

ای بهار مسافر....

....

دلم برای نگارش دردهایم تنگ شده است...

من خویشاوند یاسم...

بیا در چشمان باران خورده ام بنشین 


بیا در قلب نقره ای من بنشین 


من خویشاوند یاسم 

برادر زاده بهار 

اگر چه در زمستان به دنیا آمده ام شبیه شکوفه ها سیبم... 


کلبه ای که نفس تو در آن زندگی  میکند 

دوستدارم 


وبه درختانی که هرصبح و شب تو را میبینند عشق میورزم 


یک روز همه چیز تمام میشد 


جز چشمان تو پس از من تو در کاجهای بلند 


در در بیرق های افراشته در میوه های تابستانی درترانه های عاشقان


ادامه پیدا میکنی وتنها نور پیراهن توست که بر من میتابد ُتمام هستیم

طلوعی که با شکفتن من آغاز شد...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پایان...

نمیدانم چرا ولی به انتها رسیده ام به انتهای خطی که پایانش رویای رسیدن بود.....