تو باز از دوردست مرا می خوانی
من دلتنگم آری تو می دانی
من در این آرامی تو را خواهم
تو برایم خورشید وار می مانی
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشر از اینکه پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
چه میکنی اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد
رها کنی برود ازدلت جدا باشد
به انکه دوسترش داشته به آن برسد
رها کنی بروند دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کندکه ... نه! نفرین نمیکنم،نکند
به او که عاشق او بودم زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خداکند زود آن زمان برسد زنده یاد نجمه زارع
دلم کودکی اش را میخواهد
دلم برای کودکی ام تنگ شده
برای پاکی دستانم
برای بهانه های کودکانه
برای عروسکهای کوچک وبزرگ وزیبا
برای قطره قطره های کوچک اشک چشمان کودکانه ام
برای نوازش مادر
برای آواز لالایی
برای آرزوهای خیالی
برای اسب سپید رنگی شب
برای باغ گلهای رنگارنگ
برای قهر وآشتی های کودکانه،عاشقانه
برای آرزوی شیرین بزرگی
یادتو هر لحظه چو باران
چون قطره
پشت شیشه پنجره
حافظه ام میچکد
وتو آرام وبی صدا
به روی بام نگاه مستانه ام
فرود می آیی
بی آنکه برای لحظه ای
حتی برای لحظه ای نگاهم کنی تو عبور میکنی
ومن همچنان
پشت پنجره چوبی حافظه ام
به قطره قطره های یادت خیره مانده ام
یاد تو هر لحظه چون بارانهوای گریه دارم
فراتر از باران
فراتر از ابرها
فراتر از تابش خورشید
هوای تورا دارم
تو را میخوانم از باران
از ریزش برگها
تو چه زیبا به من نزدیکی
تو غریبه نیستی
با دلی که رویای پاییزی اش را
با تو ساخته است